سياه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت

شاعر : عبيد زاکاني

عتاب او چو جفاي فلک ز حد بگذشتسياه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت
چو مي پرستي ما يک به يک ز حد بگذشتلطافت لب و دندان و مستي چشمش
به طنز کفت که بي هيچ شک ز حد بگذشتبلابه گفت که از حد گذشت جور رقيب
که بيوفائي چرخ و فلک ز حد بگذشتبنوش باده‌ي صافي ز دست دلبر خويش
عيار دوستيش بر محک ز حد بگذشتعبيد را دل سنگينش امتحان کردند